در یك مزرعه ی كوچك، دهقان با زن و دختر كوچولویش زندگی می كرد.
اسم دخترشان گلدانه بود. گلدانه هر چیز را كه می دید، می خواست. او ابر، باد، درخت، كفش دختر همسایه و هر چه را كه می دید، می خواست. دهقان تصمیمی گرفت ...