حلزون كوچولو در یك باغچه ی قشنگ پاییزی به دنیا آمد.
حلزون رفت تا در باغ گردش كند كه زنبورك و ملخك را دید. او از آنها خواست تا با او دوست شوند و بازی كنند. زنبورك گفت كه وقت خواب و استراحت شده و همه از هم جدا شدند و به لانه های شان رفتند. اما حلزون ...