ماه توی آسمان نشسته بود و به پایین نگاه می كرد.
ماه، نیما كوچولو را دید كه تازه از حمام بیرون آمده بود و داشت موهایش را شانه می كرد. ماه از نیما و تمیزی اش خیلی خوشش آمده بود. سُر خورد و آمد كنار پنجره و با نیما حرف زد ...