شقایق كوچولو به مادرش كمك می كرد. او دختر خوبی بود.
یك روز پدر به خانه آمد و گفت: من باید به یك سفر بروم. او از شقایق خواست تا در نبودنش به مادر كمك كند. مادر شقایق بیمار شده بود. شقایق خیلی مواظب مادرش بود ...