حسنی با مامان و بابابزرگش زندگی می كرد. او تا می توانست كاهو می خورد.
یك روز مادر حسنی كتلت درست كرده بود. مادر فكر كرد با این كتلت، كاهو خیلی می چسبد. مادر وقتی سراغ ظرف كاهو رفت هیچ كاهویی در آن نمانده بود ...