میمون كوچولو تنهایی روی درخت نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود.
میمون كوچولو توپی كه زیر درخت افتاده بود رابرداشت و بو كرد. او می خواست آن را مثل نارگیل باز كند و بخورد. اما توپ به زمین خورد و برگشت به دست های میمون كوچولو ...