یك اتوبوس قراضه گوشه ی یك گاراژ نشسته بود.
اتوبوس به می خندید و نه با كسی حرف می زد. اتوبوس وقتی نو بود قرمز بود با صندلی های چرمی قشنگ. از صبح تا شب كار می كرد. اما حالا تنهای تنهاست ...