شاهین كوچولو پسر شاد و مهربانی بود.
یك روز عمه با پسرش امیرحسین به خانه ی شاهین آمدند. شاهین و امیرحسین خیلی خوشحال بودند. وقت ناهار شد اما امیرحسین دلش می خواست همچنان بازی كند ...