علی كوچولو با فرفره ی كاغذی اش دور حیاط می دوید و بازی می كرد.
علی كوچولو با فرفره اش می دوید و می خواند: فرفره ی سر به هوا برو پایین بیا بالا فرفره هم می خواند: فرفره ام می خندم دور حیاط می چرخم ناگهان صدای گریه ی بچه ای شنیده شد ...