روزی نصرالدین با خداوند در حال راز و نیاز بود و از درگاه او طلب هزار سكه طلا میكرد. مرد طلافروشِ خسیسی كه در همسایگی او زندگی میكرد، راز و نیاز نصرالدین با خداوند را شنید و تصمیم گرفت تا نقشهای بكشد و نصرالدین را رسوا كند....
در این داستان كودكان میآموزند كه هیچ گاه بدخواه كسی نباشند و همیشه مراقب رفتار و كردارشان باشند. چرا كه فرد بدخواه، نتیجه رفتار زشتش را خواهد دید.