روزگاری پسر كَچَلی برای مرد تاجری نوكری میكرد. پسرك زخمت زیادی میكشید اما تاجر بسیار خسیس بود و به جای دستمزد به پسر، نان خشك میداد. یكی از شبها زمانی كه پسرك كچل دستمزدش را گرفته بود و به سمت خانه میرفت، پسر تاجر او را تعقیب كرد....
كودكان با شنیدن این داستان میآموزند كه در شرایط بسیار سخت هم، با استفاده از عقل و تصمیم درست، میتوانند بهترین راهحل را انتخاب كنند و به موفقیت برسند.