رستم برای گشت و گذار، سوار بر اسبش رخش می شود و به اطراف شهر سمنگان می رود.
او پس از گشت و گذار و شكار به خواب عمیقی فرو رفت. اما وقتی بیدار شد رخش را ندید. رستم جای پای اسب را دنبال كرد و به شهر سمنگان رسید. عدهای از سربازان و مردم شهر سمنگان كه در آن حوالی بودند، ...