اسكندر جهانگشا كه تنها در فكر كشورگشایی بود در پایان عمر پشیمان شد و تصمیم گرفت تا پس از این دنیا را ببیند و لذت ببرد.
اسكندر، از وجود شهری شگفت انگیز به نام شهر زنان آگاه شد. دلش می خواست تا بهار به پایان نرسیده، این شهر را ببیند. برای همین پیكی به قصر ملكه ی این شهر فرستاد و از او خواست تا اجازه دهد او و سپاهش ...