اسكندر، قیصر روم كه دلش می خواست تمام دنیا را زیر فرماندهی خود داشته باشد، كم كم از زیاد شدن سن اش می ترسید. زیرا مرگ هرلحظه نزدیك تر می شد.
اسكندر می خواست جلوی مرگش را بگیرد. او به دنبال آب حیات می گشت. اسكندر با سپاهیانش به روسیه وارد شد. پیرزنی با اسكندر درباره چشمه ای عجیب صحبت كرد. او گفت كه آن سوی تاریكی ها چشمه ای در كشورشان ...