دانی كوچولو، هر شب یك موضوع برای خودش در نظر می گیرد و آن را با پدرش در میان می گذارد. بعد، پدر و پسر شروع به صحبت درباره ی موضوع می كنند و این طوری یك داستان درست می شود.
«خانم كانگرویی كه كیسه اش سوراخ بود» این، از نظر دانی كوچولو، یك داستان بود. ولی پدر دانی اصلا با او موافق نبود. پدر می گفت كه یك داستان، باید درست و حسابی باشد. مثلا: چرا كیسه ی خانم كانگرو سوراخ ...