احسان اصلا دوست نداشت صف بایستد.
یك روز كه احسان مریض شده بود از مادرش خواست تا او را به دكتر ببرد. مادر او را به دكتر برد. احسان و مادرش باید منتظر می شدند تا نوبت شان شود ولی احسان اصلا از منتظر شدن خوشش نمی آمد ...