یه روز گرم تابستون، حسن نشست تو ایوون هوا گرم و آفتاب بود، مامان تو خونه خواب بود صدا زدش: مامان جون! می بری من رو بیرون؟ الان ظهره حسن جون، بیا بیرون از ایوون این قدر نشین تو آفتاب، بخون كتاب یا بخواب...
یه روز گرم تابستون، حسن نشست تو ایوون هوا گرم و آفتاب بود، مامان تو خونه خواب بود صدا زدش: مامان جون! می بری من رو بیرون؟ الان ظهره حسن جون، بیا بیرون از ایوون این قدر نشین تو آفتاب، بخون ...