روزی بود و روزگاری بود بابایی بود كه خسته بود زیر درخت نشسته بود چی كار می كرد؟ سیب می خورد سیب كه می خورد خوابش بُرد خوابیده بود كه موشی از راه رسید بابا رو دید و خندید...
این داستان با زبانی ساده و روان به كودكان می آموزد كه بی جهت از هر چیزی نترسند.