روزگاری پسری مهربان اما بسیار تنبلی بود كه حوصله كار كردن نداشت. روزی پسر به اصرار مادرش برای كار كردن به مزرعه كلم رفت و در آنجا هفت كوزه طلا پیدا كرد، از آن روز به بعد زندگی او و مادرش تغییر كرد و اتفاقات جالبی برایش افتاد.
در این داستان كودكان با زبانی ساده و روان با مفهوم خوبی و نیكی كردن آشنا شده و به این آگاهی و درك می رسند كه سر انجام هیچ كار خوب و بدی بدون پاداش و مجازات نخواهد ماند.