بیلی به همراه پیرمرد كوچك سوار بر قو، با نقشه ای كه برای از بین بردن هیولا كشیده بودند، پرواز می كردند كه در این هنگام درست زیر پاهایشان دود سرخ و نارنجی از بینی هیولا بیرون آمد. بیلی هر چه قدر به هیولا نزدیك تر می شد...
این داستان با زبانی ساده و روان به كودكان می آموزد كه به دنیای اطرافشان با دقت بیشتری نگاه كنند چرا كه دراین دقت به نكاتی دست خواهند یافت كه شاید دیگران به آن نرسیده باشند.