پیرمردی در روستای زیبایی زندگی می كرد. او در حیاط خانه اش باغچه ای داشت كه در آن تعدادی گل و درخت كاشته بود. روزی پیرمرد مشغول كشیدن آب از چاه بود و با خود می گفت: چه كار سختی! ای كاش باران می بارید و من چند روزی باغچه را آب نمی دادم...
این داستان برگرفته از دیوان پروین اعتصامی است كه با زبانی ساده و روان به كودكان می آموزد كه انسان ها برای ادامه زندگی به وجود هم نیازمندند و هیچ كس به تنهایی نمی تواند همه ی كارها را به خوبی و ...