این داستان از زبان نخلی بیان شده كه جنگ را از نزدیك دیده است و آن را برای دختری به اسم «راضیه» تعریف میكند.
در قسمتی از این داستان نخل می گوید«دلم برایت تنگ شده راضیه. خیلی؛ آن قدر كه دیگر برایم طاقتی نمانده. یادت میآید راضیه جان؟ یادت میآید لحظههای آخر رفتنتان چه طور از پشت وانت پریدی پایین و دویدی ...