روزی و روزگاری بود بهاری بود یه زن به نام گلبانو یه باغ آرزویی داشت گل های آرزو می كاشت
یه روز تو باغچه یه غنچه ی تازه دید خم شد و اون رو بو كرد با مهربونی بوسید با بوسه اش كاسه ی غنچه واشد دختركی قد یه بند انگشت از دل غنچه پاشد ... بر اساس داستانی از هانس كریستین اندرسن. بازنویسی ...