روزی آنا همراه پدربزرگش به مزرعه ی ذرت رفت . پدربزرگ اصرار داشت كه آنا به آواز مزرعه گوش دهد. اما آنا صدایی نمی شنید. تا اینكه پدربزرگ تعدادی دانه ی ذرت به او داد تا آنها را در بهار سال آینده بكارد. زمستان آن سال پدربزرگ سخت بیمار شد...
این داستان با زبانی ساده و روان به روند رشد گیاه از مرحله ی كاشت، داشت و برداشت اشاره دارد و به كودكان می آموزد كه طبیعت زنده است. همچنین به ایجاد حس شعف و رضایتی كه از به ثمر رسیدن تلاش در انسان ...