پای الاغ كشاوز شكسته بود و پیرمرد فكر می كرد كه دیگر این الاغ به دردش نمی خورد.
كشاورز عصبانی الاغ را در جنگل رها كرد و رفت. الاغ بیچاره فكر می كرد كه دیگر زنده نمی ماند و شكار جانوران دیگر می شود كه ناگهان شیری او را دید ...