كنار دكان بزی، درختی غرغرو زندگی می كرد.
درخت از همه چیز و همه كس ایراد می گرفت و غر می زد. تا بزی گوشت كوبش را به دیگ می كوبید، درخت می گفت: این همه تلَق و ملَق من چجوری بخوابم؟ ...