عمهزینب پرستار بود. او با سحر كوچولو و مامان و باباش زندگی میكرد.
عمهزینب خیلی مهربان بود. او با بیماران مهربانی میكرد. عمه وقتی به خانه میآمد، حسابی خسته بود، اما همچنان نمازش را میخواند.