وقتی كه آفتاب از تپه ها دمید روی درخت رفت یك لك لك سپید خوشحال و پر امید آن لك لك قشنگ فریاد كرد و گفت ای صبح سرخرنگ از كو ه های سبز از را ه های دور از روی رودها از دره های نور وقتی می آمدی از سبزه زارها آیا ندیده ای فصل بهار را؟
وقتی كه آفتاب از تپه ها دمید روی درخت رفت یك لك لك سپید خوشحال و پر امید آن لك لك قشنگ فریاد كرد و گفت ای صبح سرخرنگ از كو ه های سبز از را ه های دور از روی رودها از دره های نور ...