باغ عَموم پُر از درختای سیب بود. اون شب بعد از خوردن شام، عموم گفت: «فردا می خوام سیبا رو بچینم.» من پرسیدم: «عمو جان! اجازه می دین من و دخترعمو هم بیایم؟» عموم گفت: «باشه شما هم بیاین.» چاقالو كوچولو كه كنارم نشسته بود، دستم رو فشار داد...
داستان «باغ سیب» از قدیمی ترین نشریه كودك و نوجوان ایران، «كیهان بچه ها» انتخاب و تهیه شده است. «گلچین قصه های كیهان بچه ها» یه همكاری جدید بین تولیدات چند رسانه ای ایرانصدا و كیهان بچه هاست كه می ...