باران بند نمی آمد. سارا نمی توانست به حیاط برود.
سارا داشت از پنجره به حوض حیاط نگاه می كرد كه گنجشك كوچولویی را دید كه زیر باران كنار حوض نشسته است. برای همین رفت تا او را از نزدیك ببیند. بال گنجشك زخمی شده بود ...