احمد، پسر سلطان كشور شام بود. او از شهر خود بیرون آمده بود و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشسته بود.
در زمان های قدیم سلطانی زندگی می كرد كه نامش حاتم طایی بود. یك روز كه حاتم داشت از شكار بر می گشت جوانی را دید كه در گوشه ای نشسته و آه و زاری می كند. اسم او احمد بود. سلطان از پسر پرسید كه چرا غمگین ...