مادر علی كوچولو همه ی اسباب های خانه را جمع كرده بود.
علی كوچولو فهمید كه آنها باید به خانه ی جدید بروند. او خیلی خوشحال شده بود اما دوستش محمد اصلا از این خبر خوشحال نشد ...