آورده اند در روزگاران دور، مردی زندگی می كرد كه راحتی و آسایش رو از بندگان خدا گرفته بود. مردم از دستش یه روز خوش نداشتن و جان و مال شون در امان نبود.
در شهری كه دزد حكایت ما زندگی می كرد، مرد بخشنده و دست دل بازی هم خانه داشت. به اون مرد شیخ می گفتن. شیخ احمد. شیخ، فلبی به وسعت دریا داشت. كارش شده بود این كه بگرده تا اگه بیچاره یا نیازمندی در ...