پینه دوزی سه پسر داشت، كه پسر كوچكش به نام احمدك از همه پرتلاش تر و فعال تر بود. پینه دوز بعد از اینكه توی شهر خشكسالی افتاد از بچه هاش خواست كه برای كار و زندگی به دنبال سرنوشت خودشان بروند.
احمدك كه خوابید، برادرها احمدك را توی غاری انداختند و پیرهن خونی اش را به كاروانی دادند كه به پدر ومادرش برسانند و بگویند كه گرگ برادر كوچكشان را خورده است. مادربزرگ داستان زندگی سه برادر به نام ...