در روزگاران قدیم پادشاهی زندگی می كرد كه بسیار عادل و عاقل بود.
همسر پادشاه از دنیا رفت و از او پسری موطلایی مانَد كه نامش را تلیمان گذاشتند. تلیمان از غم دوری مادر بیمار شد. حكیم به پادشاه گفت كه برای سلامتی پسرش باید اسبی سخنگو برایش بیاورند. پادشاه هم ...