روزی بود و روزگاری. از میان آفریدگان خدا كبكی بود كه در زیبایی و رفتار و كردار مثل و مانند نداشت. كسی نبود كه آوازه ی زیبایی و خوش اخلاقی این كبك زیبا رو نشنیده باشه.
دوست و دشمن دلشون می خواست این كبك مال اونها باشه. صیادها می خواستن اونو به دام بندازن و مرغان شكاری در آرزوی شكار او روز رو شب می كردن . كبك حكایت ما فقط خوش رو و خوش خو نبود. او خیلی زیرك و باهوش ...