شتر مشغول چرا و خیالبافی بود كه پایش به یك جنگل باز شد.
شتر، شیری را دید و ترسید. او داشت از ترس می لرزید كه تصمیم گرفت تا بر خودش مسلط شود. همین شد كه با اعتماد به نفس جلو رفت تا شیر را از نزدیك ببیند و با او گپ بزند: ای شیر بزرگ! سلطان جنگل! چقدر از ...