ترانه درمورد پدربزرگ
قصهی پدربزرگ قصهای شنیدنی حرف از دهان او مثل غنچه چیدنی در میان قصهاش پندها نهفته بود خنده بر لبان او مثل گل شكفته بود باز هم نشستهاند بچهها به دور او احمد و علیرضا نازنین و آرزو ...