درخت مهربانی بود كه تك و تنها بود. اون چند روز بود كه خیلی ناراحت بود چون آب رود دیگر به درخت نمی رسید.
درخت مهربان داشت كم كم خشك می شد. اون تمام روز را فكر كرد تا بتواند هر طور شده آب رود را به ریشه هایش برساند كه ناگهان چند تا پرنده در آسمان دید ...