ساعت سه بعد از ظهر، زن عموی چاق و صبور، پادشاه رو فرستاد تا براش یه كیسه آرد بخره. جلوی سوپرماركت، آقای جوانی كه كت و شلوار قهوه ای داشت، پادشاه رو با كیسه آردش دید. اون گفت: «پدر جان! شما می خواین با این كیسه آرد سنگین از خیابون رد بشین؟»
ما خانواده سلطنتی بی تربیت ها هستیم. البته سال هاست كه كاخ به موزه تبدیل شده. مردم برای تماشا اینجا می آیند و برای همین ما توی كاخ كار می كنیم. پادشاه، سرایدار كاخ است و ملكه، آشپزخانه را می چرخاند. ...