یكی از روزها، بابام به آشپزخونهی زنعمو اومد. بعد برگهی آزمایش خونش رو روی میز گذاشت و گفت: «خداحافظ كتلتهای خوشمزه! وای من خیلی میترسم. دكتر توی خون من چیزهای خطرناكی دیده!»... .
ما خانوادهی سلطنتی بیتربیتها هستیم. البته سالهاست كه كاخ ما به موزه تبدیل شده. مردم برای تماشا اینجا میآیند و برای همین ما توی كاخ كار میكنیم. پادشاه، سرایدار كاخ است و ملكه، آشپزخانه ...