در یك صبح جمعهی زمستانی، پادشاه بیتربیتها مثل كسی كه گلوله خورده باشه، روی پلههای مارپیچ افتاده بود. با دیدن این صحنهی دلخراش مامان جیغی كشید و با هر دو دستش شونههای من رو گرفت. پدرم گفت: باید به اورژانس زنگ بزنیم... .
ما خانوادهی سلطنتی بیتربیتها هستیم. البته سالهاست كه كاخ ما به موزه تبدیل شده. مردم برای تماشا اینجا میآیند و برای همین ما توی كاخ كار میكنیم. پادشاه، سرایدار كاخ است و ملكه، آشپزخانه ...