دیروز زنعموی چاق و صبور از پادشاه خواست منو ببره و یه كلاه زمستونی گرم و خوب برام بخره. پادشاه بیتربیتها، سیگار سرطانزاش رو خاموش كرد و گفت: «همه میدانند كه من در خریدن چیزهای گرم و خوب، استادم. همین جا بنشینید و منتظر بمانید».
ما خانوادهی سلطنتی بیتربیتها هستیم. البته سالهاست كه كاخ ما به موزه تبدیل شده. مردم برای تماشا اینجا میآیند و برای همین ما توی كاخ كار میكنیم. پادشاه، سرایدار كاخ است و ملكه، آشپزخانه ...