گودون و مامان و بابا خیلی خوشحال بودن. گودون میگه كه هیچ غمی نداشت، ولی یه روز یه اتفاق افتاد... .
گودون یه روز دید شكم مادرش خیلی بزرگ شده. او اول فكر كرد كه مامانش یك توپ قورت داده، ولی پدر گودون بهش توضیح داد كه بهزودی یه نینی كوچولو به خونهی اونها میآید... ولی بچهها، كنار اومدن با ...