ماری، میمونی، ببری و مردی در چالهای گیر افتاده بودند... .
رهگذری از آنجا میگذشت كه متوجه چاله شد. او ریسمانی داخل چاله انداخت و میمون، اول از همه از چاله بیرون آمد. بعد هم حیواناتی دیگر... حیوانات به مرد رهگذر گفتند كه مرد توی چاله را نجات ندهد... .