گرگ كوچولو خیلی كتاب می خوند. اون بیشتر وقتشو در حال كتاب خواندن بود.
دوستاش یه عالمه سوال بی جواب داشتن ولی گرگ كوچولو زیاد وقت جواب دادن نداشت. اون فكر می كرد بیشتر از همه می دونه و خیلی دانشمنده. یه روز پسر پادشاه بیمار میشه و شاه دستور میده تا گرگ كوچولوی دانا ...