محمود بیشتر روزها از خانه كه بیرون میآمد، با خودش میگفت: «كتابهایم را درست برداشتهام، دفترهایم را اشتباه نمیبرم؟» ... بهتر است ادامهی داستان را بشنوید.
این بود كه به خانه برمیگشت، كولهاش را باز میكرد و كتابها و دفترهایش را با برنامهی كلاس- كه به دیوار اتاقش زده بود- مطابقت میداد. توی مدرسه همكلاسیها بهش میگفتند: «محمود دلشگفته/ درسها ...