امین توی رختخواب چرخی خورد. سردرگم بود. از یك طرف حرفهای بچهها، از طرفی هم نمیدانست چه چیز مهمی یادش رفته... بهتر است ادامهی داستان را بشنوید.
امین توی رختخواب چرخی خورد. سردرگم بود. از یك طرف حرفهای بچهها، از طرفی هم نمیدانست چه چیز مهمی یادش رفته كه مدام ذهنش را به هم میریزد. نور ماه از پنجرهی اتاق پاشیده شده بود روی آگهیهای مقوایی ...