شكارچی ایی بود به نام شادیاب كه اصلا حیوانات را دوست نداشت. شادیاب توی جنگل ب ههمراه همسرش زندگی می كرد. پدر و پدر بزرگ شادیاب افرادحیوان دوست و دوستدار طبیعت بودند.
یك روز شكارچی دو مار سیاه را دید كه به مار سفیدی حمله كرده بودند، شادیاب به قصد كشتن مارها تیری به سمت انها تیر و كمان كشید، كه به خطا رفت و مارهای سیاه فرار كردند. اما مار سفید كه دخاتر ملكه مارها ...