حكایت «آبفروش و خرش» یكی از حكایتهای زیبای مولانای بزرگ است كه برای شما بچهها بازنویسی كردهایم.
مرد آبفروش درآمدی بسیار كمی داشت. او حتی نمیتوانست برای خرش كه عصای دستش بود، غذای كافی تهیه كند. خر، پوست و استخوان شده بود. روزی میرآخور پادشاه، كه مسئول آخور پادشاه بود، مرد و خرش را دید. ...